Tuesday, December 19, 2006
Sunday, November 19, 2006
To be free ...
آزادگی
آری بسان گنگیم در بند برده داریم - چشمی به دل نداریم سر به گریبان گیریم
گر عمری بباشد شاید به فکر روزی ایم - کز گمراهان عاجل حالی برده گیریم
ای صاحبدل! بندهای عاشقی از سر وا بنه
که برده دار خود ابربرده ای بیش نیست
گر خواهی به آزادگی رسی
هر روز بندی از بندهای بردگی وا بنه
آری بسان گنگیم در بند برده داریم - چشمی به دل نداریم سر به گریبان گیریم
گر عمری بباشد شاید به فکر روزی ایم - کز گمراهان عاجل حالی برده گیریم
ای صاحبدل! بندهای عاشقی از سر وا بنه
که برده دار خود ابربرده ای بیش نیست
گر خواهی به آزادگی رسی
هر روز بندی از بندهای بردگی وا بنه
Wednesday, November 1, 2006
Thursday, June 8, 2006
Tuesday, May 23, 2006
Silence سکوت
سکوت
از من بگذر
نه، نه، نه ... هرگز، هرگز
همه توهم و خیالی بیش نبود
از من بگذر
ای کاش هرگز به دنیا نیامده بودم
درد می خواهم، درد جانگیر
چرا که فراموش نکردم حتی یک لحظه را
عشق بی جواب چون برگی در مسیر باد
یادم ندادی
ارتباط با دنیای برون چگونه
خوبیها لوث شدند و بدیها چشم پوشیدنی
چه دنیایی؟
اشکها بی ارزش گشته
التماسها تکراری و
فضولی کردن راهی برای سنجش نیات
ظالمانه دلم را به آتش کشیدند
خدایا ز جان من چه خواهی
مرا درین بادیه به حال خود وا نهادی
در اینجا کسی به من نیازی ندارد
من مریضم، مریض ...
خسته از ریا و دورویی
نگاههای زیرچشمی و چپ چپ
گویی که شیطانیم در جلد انس
این بود سطح تفکر عاقلانت
.
.
.
در نهایت سکوت را برمی گزینم
از من بگذر
نه، نه، نه ... هرگز، هرگز
همه توهم و خیالی بیش نبود
از من بگذر
ای کاش هرگز به دنیا نیامده بودم
درد می خواهم، درد جانگیر
چرا که فراموش نکردم حتی یک لحظه را
عشق بی جواب چون برگی در مسیر باد
یادم ندادی
ارتباط با دنیای برون چگونه
خوبیها لوث شدند و بدیها چشم پوشیدنی
چه دنیایی؟
اشکها بی ارزش گشته
التماسها تکراری و
فضولی کردن راهی برای سنجش نیات
ظالمانه دلم را به آتش کشیدند
خدایا ز جان من چه خواهی
مرا درین بادیه به حال خود وا نهادی
در اینجا کسی به من نیازی ندارد
من مریضم، مریض ...
خسته از ریا و دورویی
نگاههای زیرچشمی و چپ چپ
گویی که شیطانیم در جلد انس
این بود سطح تفکر عاقلانت
.
.
.
در نهایت سکوت را برمی گزینم
Friday, April 21, 2006
Love Board
نامش را بر تخته عشق نوشتم
ولی او هرگز نخواند این را
اینجا سرای دل من است
ای رهگذر سراسیمه قدم برمدار
قدم بر سرزمینی نهادی که انتها ندارد
پس آهسته رو تا سر ذاتش دریابی
درین خیال است که دگر یادی ازو در دلم نیست
خدایا بگذار هر طور آسوده است آنطور بیندیشد
خدایا از ملالتها به دورش بدار
چین خنده را بر لبانش بدوز
خدایا تنها کسی را که می توانست مرا بشناسد زمن ستاندی
او را از خودش نستان و آزادش بگذار
گرچه مرا در بند عشقش نهادی
خدایا تو دانی که او جنبه دفتر تربیت را داشت
ورنه هیچگاه بر او اسرارش را باز نمی کردم
خدایا تو دانی که من از برای چه آنطور پاسخش دادم
من با زبان راهنمایش به او پاسخ دادم تا طمع آن را بچشد
ولی او تحمل آن پاسخ را نداشت گرچه من مدتها تحملش را داشتم
خدایا افکارش را به آینده متمرکز کن
ذهنش را از مادیات به دور بدار
من توان اثبات خویش نداشتم
خجل گشتم و تاوان پس می دهم
خدایا تو و فقط تو دانی که همه چیزش را دوست دارم
پس چگونه توانم او را فراموش کردن؟
تا به این لحظه به معصیت آلوده نشدم
ولی دگر از امتحاناتت خسته شدم
خدایا راحتم کن که دیگر طاقت ندارم
در خواب نشانم دادی که یارم به من اعتماد ندارد
نتوانم باور کنم که اگر چنین باشد در هوشش شک کنم
خانواده عزیز است و دوستان محترم
ولی دگر این عشق چه صیغه است؟
خدایا سلامتش نگهدار
ولی او هرگز نخواند این را
اینجا سرای دل من است
ای رهگذر سراسیمه قدم برمدار
قدم بر سرزمینی نهادی که انتها ندارد
پس آهسته رو تا سر ذاتش دریابی
درین خیال است که دگر یادی ازو در دلم نیست
خدایا بگذار هر طور آسوده است آنطور بیندیشد
خدایا از ملالتها به دورش بدار
چین خنده را بر لبانش بدوز
خدایا تنها کسی را که می توانست مرا بشناسد زمن ستاندی
او را از خودش نستان و آزادش بگذار
گرچه مرا در بند عشقش نهادی
خدایا تو دانی که او جنبه دفتر تربیت را داشت
ورنه هیچگاه بر او اسرارش را باز نمی کردم
خدایا تو دانی که من از برای چه آنطور پاسخش دادم
من با زبان راهنمایش به او پاسخ دادم تا طمع آن را بچشد
ولی او تحمل آن پاسخ را نداشت گرچه من مدتها تحملش را داشتم
خدایا افکارش را به آینده متمرکز کن
ذهنش را از مادیات به دور بدار
من توان اثبات خویش نداشتم
خجل گشتم و تاوان پس می دهم
خدایا تو و فقط تو دانی که همه چیزش را دوست دارم
پس چگونه توانم او را فراموش کردن؟
تا به این لحظه به معصیت آلوده نشدم
ولی دگر از امتحاناتت خسته شدم
خدایا راحتم کن که دیگر طاقت ندارم
در خواب نشانم دادی که یارم به من اعتماد ندارد
نتوانم باور کنم که اگر چنین باشد در هوشش شک کنم
خانواده عزیز است و دوستان محترم
ولی دگر این عشق چه صیغه است؟
خدایا سلامتش نگهدار
Monday, April 10, 2006
مرگ سیاه Black Death
از چه گویم که دلم ...
مرا از برای ظاهرم دوست می داشت
با تمام وجود دوستش داشتم ولی درک نشد و ترکم کرد
دل مرا شکست با آنکه هرچه در توان داشتم برایش می کردم
ولی افسوس که امان نداد و رفت و بی اعتنا از من گذر کرد
فقط تو دانی که بر شرفم قسم خورم که هیچگاه قصد آزارش نکنم
ولی دگر طاقت سکوت دل ندارم چرا که خورشید دلم غروب کرده ست
اکنون دگر چیزی از تو نخواهم ای خدا
جز آنکه مرا به همانجا که آمده ام بازگردانی
من برای دنیای تو ساخته نشدم ای خدا
پس مرا به دنیای خودم بازگردان و رهایم کن
در حال و هوای هجران و فغان دل زندگی چه سود
جنبه کتمان حقایق تورا ندارم دگر، تاب سکوت در مقابل تهمت ندارم دگر
جسم و عقل و روح عاریه را باز ستان
اما مرا به خود بازگردان دگر از تو چیزی نخواهم
ای کاش که دیگر هیچگاه ظاهر و سیما بر نفسها مستولی نگردد
مگذار تا فرومایگان روح و باطن انسانها را بازیچه هوا هوس خویش کنند
عشق سفید بر من جفا کرد و مرا تنها گذاشت
شرمنده درگاه توام انتخابی دگر نیست جز مرگ سیاه!!!
مرا از برای ظاهرم دوست می داشت
با تمام وجود دوستش داشتم ولی درک نشد و ترکم کرد
دل مرا شکست با آنکه هرچه در توان داشتم برایش می کردم
ولی افسوس که امان نداد و رفت و بی اعتنا از من گذر کرد
فقط تو دانی که بر شرفم قسم خورم که هیچگاه قصد آزارش نکنم
ولی دگر طاقت سکوت دل ندارم چرا که خورشید دلم غروب کرده ست
اکنون دگر چیزی از تو نخواهم ای خدا
جز آنکه مرا به همانجا که آمده ام بازگردانی
من برای دنیای تو ساخته نشدم ای خدا
پس مرا به دنیای خودم بازگردان و رهایم کن
در حال و هوای هجران و فغان دل زندگی چه سود
جنبه کتمان حقایق تورا ندارم دگر، تاب سکوت در مقابل تهمت ندارم دگر
جسم و عقل و روح عاریه را باز ستان
اما مرا به خود بازگردان دگر از تو چیزی نخواهم
ای کاش که دیگر هیچگاه ظاهر و سیما بر نفسها مستولی نگردد
مگذار تا فرومایگان روح و باطن انسانها را بازیچه هوا هوس خویش کنند
عشق سفید بر من جفا کرد و مرا تنها گذاشت
شرمنده درگاه توام انتخابی دگر نیست جز مرگ سیاه!!!
Sunday, March 19, 2006
FPD (ت.ا.ف)
خوب: صفت هر آنچه که سبب ایجاد احساس مثبت در ذهن شود.
بد: صفت هر آنچه که سبب ایجاد احساس منفی در ذهن شود.
عقل: معیار و میزانی برای سنجش و تمیز دادن خوب و بد.
تجربه: نتیجه و علم بدست آمده از اعمال، محفوظ در حافظه انسان.
درک: استنباط و فهم پدیده ها با مدد قوه تعقل و مجموعه ای از تجارب.
حس: اغلب منظور یکی از حواس ذاتی انسانهاست که از آن برای ارتباط با دنیای خارج و درک تعاملات موجود در آن استفاده می کنند.
احساس: ماهیتی غریب که تحلیل آن پیچیده است و درک شهودی آن با کمک عقل و تجربه در افراد مختلف است. معمولا با تعریف یک سری احساسات به عنوان احساسات بنیادی و اصولی برخی دیگر را به صورت ترکیبی از آنها بیان می کنند ولی درین روش ضعف زیادی وجود دارد و به طور قطعی به هیچ عنوان نمی توان حرف زد. (نه لازم نه کافی)
زندگی: زنده ماندن به معنای درک وجود مادی در دنیا!
هدف: عقل با کمک تجربه در طی زمان به برخی احساسات بهای مثبت بیشتری می دهد و در هر برهه زمانی می توان بر این اساس هدف اصلی را دستیابی به احساسات مثبت تر دانست.
ارضا: عقل ارضای مطلق را نفی می کند ولی در حد نسبی می توان رسیدن یا داشتن احساس مثبت را نوعی ارضا نسبی دانست.
- زندگی چندان دلچسب نیست تا هنگامی که به دنبال هدف نیاید. هدف مطلوب غیرمحال و دست نیافتنی است یعنی در عین حال که می توان برای رسیدن به آن تلاش کرد ولی نتوان بدان رسید. ارضای نفسی وجود ندارد هرچه هست ارضای متقابل است. اگر همگان اینگونه فکر کنند ارضا متقابل هم توهم است و ارضایی وجود ندارد جز ...
You’re moon at the high, I came wrong to your sky [thinking]
Yeah! You wanna hate me [sighing]
I know why you wanna hate me [talking seriously]
I wanna you do hate me [shouting]
Cuz you never wanna mate me [screaming]
…
بد: صفت هر آنچه که سبب ایجاد احساس منفی در ذهن شود.
عقل: معیار و میزانی برای سنجش و تمیز دادن خوب و بد.
تجربه: نتیجه و علم بدست آمده از اعمال، محفوظ در حافظه انسان.
درک: استنباط و فهم پدیده ها با مدد قوه تعقل و مجموعه ای از تجارب.
حس: اغلب منظور یکی از حواس ذاتی انسانهاست که از آن برای ارتباط با دنیای خارج و درک تعاملات موجود در آن استفاده می کنند.
احساس: ماهیتی غریب که تحلیل آن پیچیده است و درک شهودی آن با کمک عقل و تجربه در افراد مختلف است. معمولا با تعریف یک سری احساسات به عنوان احساسات بنیادی و اصولی برخی دیگر را به صورت ترکیبی از آنها بیان می کنند ولی درین روش ضعف زیادی وجود دارد و به طور قطعی به هیچ عنوان نمی توان حرف زد. (نه لازم نه کافی)
زندگی: زنده ماندن به معنای درک وجود مادی در دنیا!
هدف: عقل با کمک تجربه در طی زمان به برخی احساسات بهای مثبت بیشتری می دهد و در هر برهه زمانی می توان بر این اساس هدف اصلی را دستیابی به احساسات مثبت تر دانست.
ارضا: عقل ارضای مطلق را نفی می کند ولی در حد نسبی می توان رسیدن یا داشتن احساس مثبت را نوعی ارضا نسبی دانست.
- زندگی چندان دلچسب نیست تا هنگامی که به دنبال هدف نیاید. هدف مطلوب غیرمحال و دست نیافتنی است یعنی در عین حال که می توان برای رسیدن به آن تلاش کرد ولی نتوان بدان رسید. ارضای نفسی وجود ندارد هرچه هست ارضای متقابل است. اگر همگان اینگونه فکر کنند ارضا متقابل هم توهم است و ارضایی وجود ندارد جز ...
You’re moon at the high, I came wrong to your sky [thinking]
Yeah! You wanna hate me [sighing]
I know why you wanna hate me [talking seriously]
I wanna you do hate me [shouting]
Cuz you never wanna mate me [screaming]
…
Monday, January 23, 2006
Voice of the Heart (آوای دل)
Voice of the Heart
به هنگام فراقت زبان کام ببستم، زبان دل را چه کنم
کین به فرمان عقل است و کان به ساز خود رقاص
شکرا در خواب و خیالم همه نقشی است از نگارم
ورنه تا شب اشک ریزان به دنبال جرعه ای شرابم
یک بوسه از لبانت، سرمست باد و هوشیار
نشاید آزرده خاطر، خجالت در میان است
حقا بسان خورشید، زدودن سیاهی
هر دم کنم کاری، رضایت نگارم
چشم دل را نوری است، سوسو زند هی هی
به امید آن سواری کز دور دستها آید
Monday, January 9, 2006
Birth تولد
Birth تولد
How can I start?
how can I begin?
could I be sf in my des?
Would I b sf in my ft?
how when where...
where's my sc?
where's my k?
where's my ch?
where's my brlnt mn?
I think about d
I think about b
I think about n2b
Do you und me?
Front of me, a mirror, I, see myself, ask q, who r u?, I, close my eyes, see again, what do you see?, nothing, what do you see?, nothing, what do you see?, nothing, imagine, imagine, imagine,... now again what do you see?
[crying] when I was a child 4-5-6 year-old
running in the field,
walking with family,
playing, ...
anybody? no no no al
al in thinking working everything I doing!
cry4home,
hate noon sleeping in the kg,
happy cz of prmsn for no sleep,
happy when see my uncle aunt gm ...,
Black&White Pix,
an inverse tortoise ...
b4 b4 b4 ...
my m mems!
morning cool winter night b4 dawn exactly!
[bb crying crying crying] hitting back [dct]
[bb being extinguish] hitting back [dct]
Think bdly for m [gm]
how's my dghtr? [gm] good [nrs]
what about chd? [nrs] nt imp [gm]
nt imp nt imp nt imp ...
frash!
Tuesday, January 3, 2006
frash quotes
Strengthen your heart and encounter future
Love the others so that the others love you
To live is like programming, whatever you upgrade and debug your program further you can get more success
To live is like a chess match, whatever you think about future moves consciously further you can beat your rival (life's problems) sooner
never give your future to the hands of people who you don't love them!
Liar is who thinks by him/herself that nobody can understand his/her lies! so he/she continues his/her actions ...
Lie is a temporary solution for liar to hide his/her weakness but after a while everything becomes worse than ever...
Everything you wanna do has some opponents and proponents. even you belongs to one of groups!
How can you guess that what will happen in future? it's a very difficult Q!
کسی که همیشه برای هر مشکلی راه حلی دارد، هرگز خشمگین و عصبانی نمی شود
برای هر مشکل راه حلی وجود دارد غیر از مرگ!
مرگ در واقع نتیجه جهالت و ناتوانی از یافتن راه حل است، و بدتر از مرگ شهامتی است که قبل از آن از دست می رود
عقل را در جهت حکمتی که به تو صبر و امید می بخشد به کار گیر
frash!
Subscribe to:
Posts (Atom)