Tuesday, June 5, 2012

واژه های پارسی نادرست

برداشت با ویراستاری بایسته از:
فرهنگ واژه های تازی به پارسی
بنامگانه ی زنده یاد آله دالفک

سخنی كوتاه بر گفتاری بزرگ:
يكی از لغزش های بزرگی كه سخت بر پيكره زبان پارسی آسيب رسانده است ناديده گرفتنِ نا درستی واژه های پارسی و زدودن وات های تازی از پيكر واژه های پارسی است.
بسياری از فرزانگان ایرانی بی آنكه ژرف نگری از خود نشان دهند واژه های پارسی را با وات های تازی می نویسند.
كمتر نويسنده، پژوهشگر، خبرنگار، روزنامه نویس، و دادگزار ایرانی است كه واژه های پارسی: سد – سدا – غَلتيدن – غَلَم – غَلَت – توفان – تومار – شَست – تاغ … را با وات های تازی مانند : صد- صدا- غلطیدن- قلم- غلطت- طوفان- طومار- شصت و طاق… ننوشته، و همکردهای پارسی مانند :
{ استادان – دين ها – زمان ها – ده ها …} را برابر دستور زبان تازی { اساتيد – اديان – ازمنه و دهات …} به كار نبرده باشد.
دامنه ی اين ناديده انگاريهای بد فرجام تا بدانجا فرا رفته است كه فرهنگ نويسان نيز اين واژه ها را به گونه اي تازي نوشته و در رده واژه های پارسی جا داده اند.
شوربختانه اين نادرست نويسی چنان در نوشتارهای ایرانیان جا افتاده است كه اگر كسي این واژه ها را درست بنویسد بسیاری گمان خواهند بُرد که او نادرست نوشته است.
گاهی یک واژه ی پارسی در جایی درست و درجای دیگری نا درست نوشته می شود. مانند {سد} كه بنادرست {صد} و در واژه {دويست} كه در چم دو سد تا است با سين در جامه پارسی خود مي رود!! و باز در {سيصد} كه در چم سه سد تا است به صادِ تازی برمی گردد . در اينگونه نوشتن ها هيچكس،به ويژه استادان وفرهيختگان ادب ايرانزمین كه همين لغزش را دارند هيچگاه از خود نمي پرسند كه اين آشوب و در هم آميختگی و نادرست نويسي از چيست؟ و تا کی باید ادامه یابد؟.
چرا نبايد بکوشیم تا واژه های پارسي را از تن پوش وات هاي تازی بيرون بیاوریم و واژه های خود را آنگونه که هستند بنویسیم؟
ناگفته پیدا است كه دبيره كنونی پارسی سرچشمه ی همه ی این نا بهنجاريها و گرفتاری ها است.
در زبان پارسي چهار (وات) يا واك پارسي: (پ – چ – ژ – گ) هستند که در هر واژه ای ديده شوند نشانه پارسی بودن آن واژه است.
به الفبای پارسی هشت وات تازی آميخته شده و زبان پارسی را به آشوب كشانده است . اين هشت وات: (ث. ح. ص. ض. ط. ظ. ع. ق) هستند كه در تازی هر يك سدای ویژه ی خود را دارند . از اين رو اگر يكی از اين هشت وات در واژه ای ديده شود نشان تازی بودن آن واژه است . ديگر وات ها در هر دو زبان يك سان اند .
واژه های بیگانه را كه به زبان پارسي راه يافته اند نبايد با وات تازي نوشت، مانند :
ارسطو. سقراط. اطريش. پرتقال … كه بايد : ارستو. سغرات. اتريش. پرتغال … نوشته شوند.

در پارسي آوای { ز. ذ. ض. ظ } و {ث. س. ص} و {ح. ه} و {غ . ق} و {ت . ط}.
همه يك سان بر زبان جاری می شوند ولی در تازی هر يك آوای ویژه ی خود را دارند . از اين رو با زدودن واژه هاي تازي از پارسی تا روزی كه دبيره كنونی دگرگون نشده است می توان به پارسی نویسی سر و سامان بهتری بخشید.
از آنجا که نمی توان واژه های تازی را از نوشتارها و چامه های بزرگان ادب ايرانزمین بيرون ريخت، ساده ترين راه پارسی كردن آن ها اين است كه وات های همانند، به ويژه وات های تازی کنار گذاشته شوند و همه با يك وات يكسان به نگارش درآيند.
در رويه های آينده، واژه های پارسی كه تن پوش وات های تازی به آن ها داده شده است با يادآوری ريشه و بُن درست آن ها نگاشته مي شوند . بايسته ی یادآوری است كه دسته ای از اين واژه ها به زبان تازی رفته و تازيان هنوز هم آن ها را به كار می برند.

چند آگاهي فشرده
1 – گاه واژه های پارسی با { يت } تازی درهم آميخته و به گونه دستور زبان تازی ساخته شده اند كه نا درست است مانند:
مَذيت – جِنسيت – رسميت – ازليت – برتريت – خوبيت – ايرانيت – زنيت – مرديت – خريت – دوئيت – دوييت…).
بجای این آمیختگی نادرست می توان گفت:
مدنی(= شهریگری)- جنسی (یا جنس گرایی)- رسمی – ازلی- برتری- خوبی- ایرانی (یا ایران گرایی)- زنی (یا زن سرشتی، زنانگی) – مردی( یا مردانگی)- خرگونگی- دوگانگی و جز اینها..

2 – گاهی واژه های پارسی با دو زير تازی كه آوای { ن } دارد نوشته يا گفته می شوند كه لغزشي بزرگ است مانند: جنساً – زباناً – ناگزيراً – ناچاراً – نژاداً – جاناً – رسماً – نگاهاً – گاهاً – گزارشاً – دوماً – سوماً…
که باید: جنسی- زبانی- ناگزیر- بناچار- نژادی- جانی- رسمی- نگاهی- گاهی- بگزارش- دوم اینکه – سدیگر… گفته و نوشته شوند.
اين لغزش درباره واژه های فرانسه و انگليسی و ديگر زبان ها نيز انجام گرفته و بر گرفتاری زبان پارسی افزوده است مانند : تلگرافاً – تلفناً… که باید تلگرافی و تلفنی گفته و نوشته شوند.

3 – الف و لام تازی را بر سر واژه های پارسی نهادن يا واژه های پارسی را با واژه های الف و لام دار تازی درهم آميختن نادرست است كه كم و بيش در گفتارها و نوشتارها ديده مي شود مانند:
مرفه الهال (=آسوده، تن آسان، با آسایش، خوش گذران).
حسب الخواهش- بنا به خواهش، بنا بدرخواست.
حسب الفرموده- بنا بفرموده.
فارغ البال- آزاد، رها.
دائم الخروش- همیشه مست.
افسرالملوك – تاج پادشاهان.
دائم الگسترش- همواره در گسترش.
قصرالدشت- کاخ دشت.
بستان السياحه- گردشگاه بستان، بوستان گردشگران.
دبيرالملوك = دبیر پادشاهان.
رستم التواريخ = رستم تاریخ.
فردوس الحكمه = بهشت فرزان(فرزان= فلسفه).
كرماني الاصل = کرمانی نژاد، کرمانی تبار.
جليل التبار= والاتبار.
رستم الحكما = رستم فرزانگان.
سردارالدوله= دیوانسالار.
سالارالملك = سالار سرزمین ، سالار کشور.
همدم السلطنه = همنشین شاه، همراز شاه.
دستورالصحه = دستور تندرستی.
حسب الفرمايش = بنا به فرموده.
حسب الدستور = بنا بدستور.
آخرالزمان = پایان زمان.
دستورالعمل = دستور کار.
علي الرسم = بنا برآیین.
ابدالدهر= همیشگی، جاودانه.
شريك المال= انباز در مال، هنباز در مال.
بيت المال = دارایی کشور، دارایی همگانی، دارش مردمی.
افضل الزمان = سرآمد فرزانگان زمان.
دارا لايتام= نوانخانه.
حسب الفرمان = بنا به فرمان.
قوي البنيه = نیرومند، توانمند.
دستور الاداره = دستور اداری.
صحيح البنيه = تندرست.
تاج الملوك = تاج پادشاهان

4 – گاه دو واژه پارسي با الف و لام تازی به هم پيوند داده شده اند که از بیخ و بن نادرستند و به هیچ روی نباید بکار برده شوند مانند: دارالسرا – دستورالادب – فلك الافلاك – دستورالدستورات – فرمان الفرامين .

5 – {چی} همچون پسوند، پارسی است كه در پهلوی{چيگ} و {جيك} بوده و در فارسی{چه} و {چي} شده است مانند: بادامچي – ابريشم چي – بلورچي – غندچي …گروهی از واژه نويسان بی آنكه ژرف نگری بکار برند، آنرا « تُركي» به شمار آورده اند که نادرست است.

6 – {ه} مادينه در پارسی يافت نمی شود و زبان پارسی از اين آلودگی بدور است . ولی گاه در پايان واژه ها به روش تازيان آنرا می گذارند و نا به هنجاری بسیار می آفرينند مانند: اينجانبه – كمينه …
يا درهمكردها مانند: رئيس مربوطه – پرونده مختومه – نامه هاي وارده – اداره مربوطه – بدهی های معوقه …

7- {يه} پسوند پارسی است كه از اوستايی به پهلوی و پس از آن به زبان دَری رسيده است . از آنجا که اين پسوند به شمار فراوانی از واژه های تازی افزوده شده است برخی گمان برده اند كه تازی است . اين پسوند را در واژه های تازی زير می توان ديد كه بايد آن ها را واژه های آميخته تازی – پارسی به شمار آورد كه ما نيز چنين كرده ايم مانند: اخطاريه – ابلاغيه – اطلاعيه – احصاريه – شعوبيه – مهريه – بلديه .
اين پسوند در واژه هاي فارسي فراوان دیده می شود مانند: فرمانيه – باداميه – فُرغانيه – دستوريه – زنديه – سغديه – تكيه – بُنيه – سايه ( سا = مانند + يه ) – شميرانيه…

8 – همزه در پارسي يافت نمی شود و بسياری ندانسته آنرا به كار می برند و به ويژه خوشنويسان آنرا در روی « ی » پايان واژه ها ميگذارند كه نادرست است مانند :
دائی = دايی – بوئی = بويی – جویی =جويی– بايائی = بايايی – رسائی=رسايی – پايائی =پايايی – نوائی = نوايی…

9– با واژه های پارسی، واژه های من درآوردی تازی نيز ساخته شده است مانند : تَشَرشُر از « شُريدن و شُرشُر» – تَخَرخُر (از خَر) – تَمَزمُز ( از مزه ).

10 – گاه بر واژه های پارسی مانند تازی كشيده يا سختانه{= تشدید} مي گذارند و به زبان مي آورند يا مي نويسند كه نادرست است، در پارسي اين نشانه يافت نمی شود مانند: ارّه – خرّم – درّه – برّه – مزّه – سكّه – زرّاد (= جنگ افزار و ريشه اش زره است ) – شّك – لكّه – غدّاره – فوّاره – كبّاده – كلاّش – لبّاده – برّا …
كه بايد بترتیب زیرگفته و نوشته شوند: اره – خرم – دره – بره – مزه – سكه – زراد – شك – لكه – غداره – فواره – كباده – كلاش – لباده – بُرا (از بريدن) . نوشتن واژه هاي گفته شده با سختانه(= تشدید) اين گمان را پديد می آورد كه اين واژه ها تازی اند و فرهنگ نويسان هم از آن ها به نام واژه های تازی ياد مي كنند .

11 – هيچ واژه بيگانه را كه ناگزير بايد در پارسي به كار برده شود، مانند نام هاي كشورها و نام كسان و جز اینها، نبايد با وات های تازی نوشت كه نادرست خواهد بود مانند :
اطريش= اتريش.
ايطاليا= ايتاليا.
پرتقال= پرتغال.
قبرس= غبرس.
خطا و ختن= ختا و ختن.
انطاكيه= انتاكيه.
طرابلس= ترابلس.
پِطر= پِتر.
سقراط= سُغرات.
فيثا غورس= فيساغورس.
ارسطو= ارستو.
بطلميوس= بتلميوس.
بقراط = بغرات.
افلاطون = افلاتون.
ناپلئون= ناپليون.
سوئد = سويد.
پِطرُس= پِترُس…

12 – بسياری از جاها – رودها – كوه ها – ده ها و شهرهای ایرانی نامهای تازی دارند که بسیار شرم آور است این نامها باید به پارسی برگردانده شوند مانند:
الف – نام كوه ها:
الله اكبر – در دره گز
هزار مسجد- در سرخس
امام حاضر- در بجنورد
خواجه قنبر- در گنبد كاوس
بابا احمد- در دامغان
علي جمال- در فردوس
كوثر- در زابل
تخت سليمان- در گيلان
صلوات- در تبريز
كبيركوه- درلُرستان
صالح- در اسپهان
رحمت- در شيراز
قاضي- در اسپهان ( قاضی: ریشه اش کادیک پهلوی است)
حیدر بابا- در آذرآبادگان..

ب – نام شهرها:
مشهد (‌توس)
نجف آباد
زاهدان
شهرضا
رضاييه (اورمیه)
قصر شيرين (كاخ شيرين)
بندرعباس
صومعه سرا
تربت جام
تربت حيدريه
قره ضياء الدين ( در اورميه ) …

پ – نام شهر هاي كوچك:
حسن كياده
سرولايت
آستانه اشرفيه
قصرغند ( در سيستان و بلوچستان)
اسدآباد
مهدی شهر ( در سمنان ) …

ت – نام روستاها مانند:
احمد آباد
علي آباد
جعفرآباد
مهدي آباد
تقي آباد
نقي آباد
صالح آباد
نصرت آباد
جنت آباد
شمس آباد
اسلام آباد

ج – نام گزيره ها: مانند گزيره ابوموسي ….
چ – نام تيره ها مانند : خزاعی – قرايی – بويراحمدی – شيبانی – شاملو – ذولفقاری…
خ – نام جاهای ديگر مانند: حوض سلطان – مشهد مرغاب – تخت سليمان – نقش رجب – قدمگاه…

13 – گروهی واژه های ناب پارسی را جامه تازی می پوشانند و به گونه تازيان بر زبان می آورند و يا ناخودآگاه در نوشتارها به كار مي گيرند مانند واژه های :
برّاق = پر برغ – برغدار
بزّار= بَز فروش (بَزهمانند گز = پارچه).
بقّال= باغلا فروش.
خمّار= می فروش، آب ناز فروش، خمر فروش، باده فروش.
سيّاس= سياستمدار، سياست پيشه.
شيّاد= شيدگر.
طبّال= تبل زن.
عشّاق= اوشاغ (اين واژه افزای «عاشق» تازی نيست و نام آوازی است در دستگاه راست).
علاّف= الف فروش.
غدّاره= غداره.
غمّار= غمزه گر.
قنّاد= غند فروش.
كَفّاش= كفشدوز، کفشگر.
مُدَمّق= دمغی (سر به هوا ،پكر، نادان ).
مزبله= زباله دان.
مزمن= زمان دار (كهنه)‌.
مسلول= سل دار.
مسيل= سيلگاه.
مغموم= غمدار.
مفتول= فتيله ای.
ملكوك= لكه دار.
مُمهور= مُهر شده .
نَرّاد= نردباز ( در بازی شترنگ يا شترنج ) .

14 – در هم آميختگي و نا بهنجاری در زبان پارسي تا بدانجا دامن گستر شده كه بسياري از نام های پارسی و نام جاها با وات هاي تازی نوشته می شوند مانند:
الف – نام آدميان
كيومرث= كيومرس
قباد= غباد
طهمورث= تهمورس
طبری= تبری
طبرسی= تبرسی
طبسی= تبسی
طهماسب = تهماسب
قاراپط = بهر نخست این واژه {کارا} در زبان پارسی باستان در چم لشگر و سپاه بوده است، بهر دوم آن {پت} در چم نگهبان- پاس دارنده و سرپرست است که رویهم رفته می شود: {فرمانده سپاه- سپهبد یا ارتشبد}، در زمان هخامنشیان بسیاری از فرماندهان سپاه ایران از سوی شاهنشاه از میان ارمنیان برگزیده می شدند، از این رو ارمنیان این برنام را هنوزهم مانند نام بر فرزندان خود می گذارند ولی شوربختانه این نام زیبای ایرانی را بجای {کاراپت} بنا درست {قاراپط} می گویند و می نویسند و آن را یکسره از بار خود تهی می گردانند.
قارن= غارن
قابوس= غابوس، كاوس
بسطامی= بستامی
طرشتی= ترشتی
طالقانی= تالغانی، تالكانی

ب – نام جاها:

ابرقو= ابركوه، ابرغو
ازقند= ازغند
اصطهبان= استهبان، ريشه آن ستيهيدن در چم دليري كردن است.
اصفهان = اسفهان- اسپهان.
اقليد= اغليد(کلید،گشاینده)
بافق= بافغ – بافگ.
بسطام= ‌بستام
بيهق= بيهغ– بيهگ (= جايگاهِ خوب، ريشه آن بيهه و بيهگ است)
جوشقان= جوشغان – جوشگان.
جيحون= جيهون.
چهار محال بختياری= چهار مهال بختياری (مهال = مِه {بزرگ} + هال= آرام و آرامش و آسودگي، اين واژه در چم {جايگاه سامان}– {آرامش فراوان} يا {آرامش گاه} مي باشد، می توان آنرا از مَه= كوچك شده ماه+ ال پسوند جا دانست كه چم آن ميشود : جايگاه ماه).
خرقان= خرغان و خرگان.
ديلمقان= ديلمغان و ديلمگان = جايگاه ديلميان.
سَقِز= سَغِز و سَگِز (= انگُم درخت – پيره درخت) .
سمرقند= سمرغند و سمرگند.
سُنقر= سُنغور.
سولقان= سولغان و سولگان (= جاي بلند – سرزمين بلند).
سيحون= سيهون.
طالش= تالش (ريشه اش كادوس و كادوش كه نام تيره ای دلاور در ايران باستان و پيش از تازش تازيان به ايران بوده است) .
طالقان= تالغان و تالگان و تالكان (در چم: آبگير، و نام گونه ای درخت و نام بوته های خوشبوی كوهی).
طبرستان= تبرستان.
طبس= تبس (از ريشه تب در چم گرما = سرزمين گرم).
طخارستان= تخارستان.
طرشت= ترشت.
طرقبه= ترغبه و تورگبه.
طسوج= تسوج و تسوگ(= يك چهارم دانگ – امروز تسو در چم {ساعت} تازی كه خود دگرگون شده {سايه} پارسی است به كار می رود ).
طوس= توس،(زادگاه فردوسي بزرگ و نام پايتخت خراسان كه آنرا به نادرست {مشهد} نامیدند كه نامي است در خور تازيان و تازی پرستان).
طهران=تهران.
طيبات= تايباد.
عراق= اراك (= زمين پست و گود- کنارآب ).
عشق آباد= اشك آباد (نام پادشاهان اشكاني ).
قائن= غاين و كاين (از ریشه ی کاوین در چم جايگاه كيان).
قابوس(گنبدقابوس)= گنبدغابوس یا گنبد كاوس.
قافلانكوه = غافلانكوه.
قروه = غروه و كروه (در چم كلبه ).
قزوين =غزوين و كاسپين.
قشم = غشم و گشم.
قفقاز = غفغاز.
قلات=كلات. (دهی در شيراز و بخشی در خراسان نزديك مرز شوروی در چم: {دژ و ده در روی كوه و برج و باروی استوارو بلند}.
قلهك =غلهك و كلهك.
قم = غم و گوم (= زمين پست و گود و پايين ).
قمصر= غمسر و گمسر (= كي سر در چم كيان سر).
قهستان = غوهستان و كوهستان و كهستان.
قهندژ= غوهندژ و كهن دژ (در چم اَرك شهر و دِژ استوار و پايدار و كهن).
قوچان =غوچان.
كوچصفهان =كوچسفهان.
قومش = غومش – كومش– كومس = كم همانند گم + سينِ پسوند در چم جوی های زيرزمينی و زمين پست و گود).
قونيه= غونيه.
محلات = مهلات (ريشه اش مه + كلات =در چم دژ بزرگ ساخته شده بر روي كوه).
ممقان = ممغان و ممگان.
نطنز=‌ نتنز .
نقده = نغده و نگده …

16 – در زبان پارسی نشانه افزای واژه ها: {ان} و {ها} می باشد كه جانداران را با {ان} و گياهان را گاه با {ان} و گاه با {ها} و بيجان ها را با {ها} افزون مي كنند . تازش بدهنجار زبان و واژه های تازي به زبان پارسی آن چنان است كه بسياری از واژه های ناب پارسی با ندانم كاری جامه تازی به خود گرفته و به گونه ی تازی افزون شده اند آنچنان كه در نوشتارهای بزرگان و استادانِ سخن نيز جا باز كرده و آن ها را نیز دچار لغزش و نادرست نويسي کرده اند .
نمونه های زیر ژرفای این لغزش را نشان می دهند:

آداب (ادب ها).
آرا (راي ها).
آفات (آفت ها).
اباريق (ابريغ ها).
اتانين (تون ها = گلخن ها).
اتراك (ترك ها).
اجناد (جُند ها = گُند ها در چم لشگرها).
اجناس (جنس ها).
اُدبا (ادبمندان– اديبان).
ادبيات (ادبي ها).
ادوار (دوره ها).
اديان (دين ها).
ارايك (‌اريكه ها)‌.
ازمنه (زمان ها)‌.
اساطير (استوره ها).
اساتيد (استادان).
اغلاط (غلت ها)‌.
افاغنه (افغاني ها).
افلاك (فلك ها).
اقلام (غلم ها).
اكاسره (كسراها).
اكتاف (كتف ها).
اكراد (كردها).
اكفال (كفل ها – كپل ها).
الوار (لرها)‌.
امواج (‌موج ها).
اموال (مال ها) .
اميال (‌ميل ها)‌.
انابير (‌انبارها).
انوار (نورها)‌.
اوباش (آباش ها) .
اوتار (تارها = زه ها).
اهداف (هدف ها)‌.
ايلات (ايل ها – اين واژه تركي مغولي است).
ايوانات (ايوان ها).
بازرسين (بازرس ها).
باغات (باغ ها).
بذور (بذرها).
برامكه (برمكي ها).
براهمه (‌برهمي ها)‌.
برنامجات (‌برنامه ها)‌.
بروات (‌برات ها).
بروج (برج ها).
بساتين (‌بستان ها)‌.
بلابل (‌بلبل ها).
بلايا (بلا ها).
بنادر (‌بندرها)‌.
ترشيجات (ترشي ها).
ترهات (‌ترهه ها)‌. تلامذه (تلميذها)‌.
تنابله (‌تنبل ها).
تنانير (تنورها)‌.
تنقلات (‌نغل ها)‌.
تواريخ (‌تاريخ ها)‌.
جواشن (جوسن ها).
جواهر (گوهرها).
خرافات (خرافه ها)‌.
خيالات (خيال ها)‌.
خيرات (‌خيرها).
خواتين (‌خاتون ها = اين واژه تركي مغولي است).
خوانين (‌خان ها= اين واژه تركي مغولي است).
دُرَر (دُرها = مرواريد ).
دراهم (درهم ها).
دساتير (دستورها)‌.
دستجات (دسته ها).
دستورات (‌دستورها).
دفاتر (‌دفترها).
دهاقين (دهگان ها)‌.
دهاليز (دهليزها)‌.
دواوين (‌ديوان ها) .
دهور (دهرها).
ديالمه (ديلمي ها).
رساتيق (روستاها).
رسوم (رسم ها).
رنود (رندها).
روزنامجات (روزنامه ها).
زنادقه (زنديك ها).
سبزيجات (سبزي ها).
سفارشات (سفارش ها) .
سلايق (سليغه ها) .
شميرانات (‌شميران ها).
شئون (شان ها).
شئونات (شان ها– دوبار افزا شده و افزا در افزاست و نادرست در نادرست است).
شواهين (شاهين ها).
صفوف (سف ها).
صناديق (سندوغ ها).
طبقات (تبغه ها = گروه ها و اشكوب ها).
طوالش (تالش ها)‌.
عساكر (اسكرها – لشگرها).
علوفه (‌الف ها ).
فراديس (فرديس ها– پرديس ها).
فرمايشات (‌فرمايش ها).
فلاسفه (فيلسوف ها).
فهارس (فهرست ها).
قائنات (‌غاين ها–کاوين ها).
قوانين (غانون ها).
كارخانجات (كارخانه ها)‌.
كاغذجات (كاغذها).
كُرات (كره ها)‌.
كنوز (كيزها).
گرايشات (گرايش ها).
گزارشات (گزارش ها)‌.
گمركات (گمرگ ها).
لشوش (لش ها)‌.
لوزتين (‌لوزه ها= بادامك هاي گلو).
مسكوكات (سكه ها)‌. ممهورات (مهر شده ها).
مناجيق (منجنيغ ها).
ميادين (ميدان ها).
ميوه جات (‌ميوه ها).
نغمات (‌نغمه ها).
نكات (نكته ها)‌.
نگارشات (نگارش ها)‌.
نواميس (‌ناموس ها)‌.
نوشتجات (‌نوشته ها)‌. وزرا (‌وزيرها )‌…

17– واژه هاي نادرست فارسي كه به تازي نوشته شده اند:‌

آذوقه: آذوغه ( ريشه اش آذوك و آذوی اوستايی در چم خوار و بار، ره توشه و توشه است ) .
آروق: آروغ: باد گلو .
اباريقون: اباريغون (درختچه ای است از گياهان گلبرگِ پيوسته با ميوه های سرخ و كوچك.
ابريق: ابريغ (آبريز و آوند سفالين، آبدستان، كوزه، آفتابه، تُنگ آب، كوزه می، جام مي، ( ريشه اش آبريك و آبريز در چم آوند آب است).
ابلق: ابلغ و ابلك (چند رنگ . پيسه . خلنگ ( همانند پلنگ )‌.
ابوطيلون: ابوتيلون (گياهي با گل های زرد رنگ).
اثير: اسير (سپهر آتشين، آسمان بالا، چرخ آتشين) .
احوال: افزای {حول} تازی است كه بجای {هال و جاور} كه واژه های پارسی هستند به كار برده مي شود. اين واژه آرشی را كه در پارسی از آن خواسته می شود ندارد و در تازی به چم {دور زدن و گردش و چرخش و چرخيدن} است . در فارسی گاه آنرا افزا در افزا به گونه {احوالات} نيز در مي آورند و چم پارسي را از آن می خواهند كه نادرست تر است . برابر های این واژه در زبان پارسی بگونه ی زيراند :
چند و چوني، چگونگي، آرامش، آسايش، آسودگي، كار و بار، سامان، تاب و توان، نيرو، جاور (همانند باور) هنجار، سرگذشت، آميزه، خوشي، شادي، روش.
در اين سروده غتران تبريزي نيز به همین گونه آمده است :
هميشه ايزد بيدار و خلق يافته خواب
هميشه گردون گردان و خلق يافته هال
واژه {هال} دربسياری از همكردها و آميخته ها به كار رفته است كه همه جا بنا درست با {ح} تازی نوشته می شوند مانند:
هال آمدن: فربه شدن، بهبود يافتن، به هوش آمدن، شادی .
سر هال بودن: شاد بودن، آسوده بودن، آرامش داشتن .
ازهال رفتن: بيهوش شدن، آرامش را از دست دادن.
از هال هم آگاه شدن: از چگونگي يكديگر آگاه شدن .
زبان هال: زبان دل، چگونگی، نهاد خواهی.
هال جستن: جويای چگونگي بودن .
هال گرفتن: آرامش را برهم زدن، رنج دادن، آزار دادن، دلگير شدن، رنجيده شدن، شادی دادن، مهر دادن. آرامش دادن، ( اين همكرد دو چم وارون هم دارد و بسته به آن است كه چگونه گفته شود) .
هال بردن: همانند {هال گرفتن} .
رفاه هال: به اوفتاد، بهبود هال، بهزيستی، بهزيويی.
هال دادن: شادی بخشيدن، آرامش دادن، مهرورزی.
هالت چگونه است؟: چگونه ای؟ چه بر تو ميگذرد؟ تندرستی ات چگونه است؟
هال داشتن: شاد بودن، شكيبا بودن، بردباری.
هالي به هالي شدن: دگرگون شدن، از اين رو به آن رو شدن.
هالي شدن: پي بردن، آگاه شدن، دريافتن .
هالي كردن: آگاه كردن، آموختن، ياد دادن.
پريشان هال: آشفته، دلتنگ، دلگير، به هم برآمده، نگران، پريشان دل، پشوليده، پريشيده، پژمان، سرگشته. پژولان، پيچان دل، شوريده دل، شوريده هال، بد هال .
پوشيده هال: ناشناخته، ناشناس، نا آشكار، نهان داز .
پيروز هال: كامكار، كامروا، كامياب.
مرفه هال:(اين واژه را مرفه الحال می نويسند كه هم هال را به تازی نوشته اند و هم الف و لام تازی بر سر آن داده اند): تن آسان، آسوده دل، آسوده هال .
از واژه { هال} همكردها و آميخته هاي فراوانی در دست است كه هر كدام را به تازی بنويسند نادرست است . همچون نمونه های ديگر:
دو واژه {احوالات} و {احوال پرسی} كه به وات تازی نوشته می شوند نادرستند و بايد به وات پارسی نگاشته شوند . از سويی ديگر اين دو واژه به گونه تازی افزون شده اند كه در زبان پارسی جايی ندارند و بايد به گونه زير گفته و نوشته شوند :
احوالات: هال ها، چند و چونی ها، چگونگی زندگی، تاب و توان ها، آرامش و آسودگی ها، آنچه كه می گذرد.
احوالپرسی: هال پرسی، بهبود پرسی، تن پرسی، به پرسی.

اَرضِه- اَرزِه: موريانه.
اَرق: اَرغ و اُوروغ: كفك، كَپَك (در خراسان اورغ و پوچو مي گويند).
ارقيطون: ارغيتون: گياهي است.
ارقان- ارغان: بيماری يرغان، بيماری زردی، زرد تنی.
اَرقِه- اَرغِه: بيباك، دريده، نيرنگ باز، پشت هم انداز، دو رو، زيرك، بيشرم، پر رو، بد جنس، سود جو، كلاهبردار، آب زيركاه .
اَزَليات– {ازل} واژه ای فارسی است، ریشه اش(اَسَر) نباید آنرا با (آت) تازی افزود، بايد: ازلی ها یا ( اسرها) نوشت، چم این واژه: هميشگی ها، ديرينيگی ها، بی آغاز و بی انجام، بی پايان، و جاويدان است.
اَزَلِيَت – ازلی بودن: جاودانگي، ديرينگی، هرگزی، از آغاز، پايدار.
اَساطير– اُستوره ها: داستان، سرگذشت، افسانه هاي تاريخی، داستان های پنداری، افسانه های پيشينيان، داستان پنداری.
اَساطيری– اُستوره ای: افسانه ای، داستانی، بسان استوره.
استبرق – استبرغ و استبرگ: ديبای كُلفت، پارچه زربفت.
اُسطُرلاب – اُستُرلاب: ستاره سنج، ستاره اندازه گير، بخت خوان.
اُسطقس – اُستغس: مايه، ريشه هر چيز، مايه نخستين در آفرينش، ريشه مايه آفرينش، آخشيج، چهار مايگان: آب و خاك و باد و آتش، استخوان بندی هر چيز، ريشه بُن، پايه .
اُسطوره – اُستوره : نگا به « اساطير » .
اُسطوقودوس– اُستوغودوس ‌(‌استوخودوس ): گياهي است برای پزشگی، گياهی خوشبو .
اُسطول – استول: گروهی از كشتی ها، كشتی جنگی.
اسطونه – استونه (‌استون، ستون ): ستون، پايه، ديرك چادر.
اُسقُف – اُسغُف: پيشوای دينی ترسايان، كشيش ترسايان.
اِصطَبل – اِستَبل: ستورگاه باره بند.
اِصطَخر – اِستَخر: آبگاه بزرگ، جاي شنا، نام شهری در فارس.
اطلس – اتلس: پرنيان، ابريشم، پارچه بي برز، هموار، سوده، پرند .
اطلس پوش – اتلس پوش: توانگر، دارا، سرمايه دار، توانمند.
اطلسی– اتلسی: گل شيپوری، رنگارنگ، زيبا، خوش نما، گران.
اطو – اتو: چروك گير، چروك بردار، چروك زدا .
اقاقيا – اغاغيا و اكاكيا: درخت گل ابريشمي از تيره پروانه .
اقلام – غَلَم ها از ريشه ی {كلوم پهلویی}. (نگا به قلم ): كلِك ها، خامه ها، جنس ها، بخش ها. گونه ها، ريزه ها.
اقليم – اِغليم : كشور . سرزمين . مرز و بوم . بوم و بر .
اقيانوس– اغيانوس: پهن دريا . جهان دريا . شاه دريا . بزرگ دريا . فراگرد آب . دريا پهن . پهناب.
اوباش– وَبَش ها: لات ها . مردمان پست . ولگردها .
بابا قوری– بابا غوری: چشم آماسيده . چشم ورغلمبيده .
باسلُق – باسلُوغ: شيريني زنجيره اي .
باسلِيق – باسلِيغ: شاهرگ بازو .
باطلاق – باتلاغ: مرده آب . مرداب.
باقلا – باغلا ( باكلا – بوكلي ): نهاندانه . كالوسك . سبز دانه . كوسك .
باقلوا – باغلوا: لوزينه . آميزه . آرد و شير و روغن و بادام .
باقلی – باغلی ( باكلی – بوكلی ): همچون باغلا .
بدرقه – بدرغه: نگهبان . رهبر . دنباله روی . پس وازی.
بُراق – بُراغ: تند چهره. تند رو . خيره . شگفت زدگي .
بَربَط – بَر بَت: ابزار خنياگری . ساز . نای نرمه . گونه ای سه تار .
برذيق – برديگ: راه سنگلاخی. كوره راه . مردم پياده .
برق – برغ (در زبان دری برخ ): ريشه اين واژه {ورغ} و {وراغ} است در چم: فروغ . روشنايي . زبانه آتش. تابش .
برقول – برغول ( بركول ): كمان . كوزه شيشه ای . كشتي كوچك .
بزاق – بزاغ – بوزاغ – بوزاگ: آب دهان . خيو . تف . خدو .
بستوقه – بستوغه و بستوك: آوندِ سفالين .
بشقاب – بشغاب، ريشه اش پتيشخوار: (گروهی آنرا تركي ميدانند كه درست نيست، {پتيشخوار} در درازای زمان {پشخاب} و {بشغاب} شده است . به آن : اَستك ( همانند دستك ) – دوری – گردآوند و سكورچه نيز گويند.
بط – بَت: مرغابي .
بُطر – بُتر و بوتر: پوچ . هيچ . بيهوده .
بقال – بوكلي فروش: باغلا فروش . خوار و بار فروش .
بقچه – بغچه و بوغچه: (ريشه اش : بغ = برآمدگی و انباشتگی+ چه = نشانه كوچك كردن ) در چم: جامه دان . زرمه . بلغنده . بَشگير .
بلغاق – بلغاغ ( بلغاك ): آشوب فراوان . هرج و مرج . بلبشو . ريشه اش : ( بول و بل = فراوان + غاك = آشوب) .
بلوط – بلوت : مازو.
بَنداق – بَنداغ: كلاه درويشان .
بوالهوس – بول هوس: ( بول و بل = فراوان + هوس= خواسته ) . چم اين واژه : هوس بسيار – هوسباز – پر هوس .
بوق – بوغ: كرنا . زنگ بلند . شيپور .
بوقلمون – بوغلمون: پيل مرغ . فرش مُرو ( فرش = زيبا + مُرو ( همانند گُرگ ) = مرغ . در چم مرغ زيبا .
بهق – بهغ (بهك): لك و پيش . كك و مك . خال خال تن .
بيدق – بيدغ: درفش . پرچم . پياده در بازي شترنگ ( ريشه بيدق – پياده و پيادك است ) .
بيرق – بيرغ: پرچم . درفش .
بيطار– بيتار: دامپزشگ .
تُپُق – تُپُغ – توپوغ: زبان گرفتگي . تته پته كردن .
تَتَق – تَتَغ – توتوغ: ريشه اش{تَخشا} : پر تلاش . كوشا . نافرمان . سركش . سرپيچ . يك دنده . لجباز .
ترياق – ترياك: فرآورده خشخاش . شيره خشخاش . پادزهر . نوشدارو .
تَق تَق – تَغ تَغ: سداي كوبيدن چيزي .
جاثليق – جاسليغ: مهتر ترسايان .
جائزه – جايزه: ( ريشه اش : جا + زه ) : پاداش . شاديانه . ارزانه . داد شاد . شاد داد .
جُربُزه – گُربُزه: زيركی . توانايی در كار . شايستگی . گستاخی . دليری . پر دلی . بيباكی . بی پروايی . نترسی . يارايی .
جريب – گريب و گريو: ده هزار گز . اندازه ای است .
جَزيه – گَزيه: باج و خراج . ساو . باژ . گزيت .
جَعبه – جابه ( از جا + به): تركش . تيردان . كارسان . كيووت . مجری ( همانند فرزی ) . كيبوت ( در پهلوی ). شِگا (همانند بپا) .
جِليقه – جليغه: نيم تنه بی آستين . نيم بال .
جناق – جناغ: دامنه زين . استخوان دو شاخه .
جُند – گُند: لشگر . سپاه . ارتش .
جَنقُولك – جَنغُولك: ادا . آزار . سردواندن . بازی درآوردن .
جَوال – گَوال: تاچه . لنگه بار . انبان بزرگ .
جوراب – گوراب: پای تابه . پای كشان .
جوالق – جوالغ: (ريشه اش جولخ) : جوالدوز . بارجامه . خورجين .
جُوز – گُوز (‌همانند موز ): گردو .
جُوزقند – گُوزغند : گرد و آگند . گوز غند .
جوهر – گوهر: هستي . بنياد . ريشه . بن . نژاد .
جولق – جولغ و جولخ: جوله و جولاه . پارچه پشمي .
جولقی – جولغی و جولخی: پشمينه پوش .
جَهَنَم – گَهَنَم: دوزخ . دمندان . آتش سرا . سوزانگاه .
چاق – چاغ : گُنده . فربه . ( گروهي آنرا تركی ميدانند كه درست نيست ) .
چاقالو – چاغالو: فربه . گنده .
چاقو – چاغو: ريشه اش چاكو .
چپق – چوپوغ و چپغ: ريشه اش چو + پوك ( پوك يا پك زدن ) : ابزار دود كردن . پوك كار . پوكنده ( همانند خورنده )‌.
چقاچاق – چكاچاك: سدای برخورد شمشيرها .
چق چق – چغ چغ: سدای برخورد چند چيز به هم .
چقچقه – جغجغه: بازيچه بچه ها .
چِقِل – چِغِل (چون زِبل) : سفت . سخت. ميوه نارس .
چُقُلی – چوغولی و چُغُلی: دادخواهی . سخن چينی . گلايه . بد گويی . گزارشگری .
چَلقوز – چَلغوز: بدكار . نادان . نا آرام . آزرده . سرگين مرغ . دشنام .
چهار سوق – چهار سوغ و چهار سوك: چهار سو . بازار .
چهار طاق – چهار تاغ: باز. گشاد . شيوه ساختاری بازارهای ايران.
حال – هال: چگونگی . چند و چونی آرامش و آسايش. جاور ( نگا به احوال ) .
حُربا – هورپا: جانور آفتاب پرست .
حَليم – هَليم: هريسه . كشكبا . نرمينه خوراك .
حَنا – هَنا ( ريشه اش يَرنا) : مايه رنگين از برگ درخت هَنا . سُرخِينِه.
حور (حوری) – هور ( هوری ): زن زيبا . دلربا . درخشان . همانند خورشيد .
حوله – هوله: دانه چين . آب چين . آب گير . آب خشگ كن .
خانقاه – خانغاه – خانگاه: نيايشگاه.
خراطين – خراتين: كرم سرخ زنگ در گل .
خرطوم – خرتوم: بينی پيل . پوزه پيل . پيل پوزه . سنسور . بينی دراز .
خريطه – خريته: كيف نامه ها . كيسه پول .
خناق – خناغ ( خناگ ): گلو گرفتگی . چركين گلو . خفگي آور .
خندق – خندغ – كندك: ( ريشه اش كنده ) . گودال . راه آب بزرگ .
خورنق – خورنغ (خورنگ و خورنگه): كاخ بلند و با شكوه .
خيط – خيت : بور . پكر . شرمنده . شرمسار . سرافكنده .
داحول – داهول – داخول: دام و تله شكارچيان . مترسك . آدمك .
دايره – داريه – دار: دف .
درقه – درغه ( درگه ): سپر چرمين و زره .
دِق – دِغ: مردن . درگذشت . از رنج مُردن .
دَق – دَغ و دَك: كوبيدنِ در. كوبيدن چيزی بر چيزی كه از آن سدا درآيد.
دلقك – دلغك: خنده دار . خنده آور . ادا درآر . پست . زبون . فرومايه .
دمق – دمغ (دمگ): پَكَر . گيج . نادان .
دوانق – دوانغ : افزونِ {دانغ} كه ريشه اش {دانگ} در چم يك ششم درهم .
ذَقَن – زَغَن – زَخَن: ( ريشه اش زنخ است ) در چم زنخ – چانه .
رازقي – رازغی(رازگی): سوسنِ سپيد .
رأی – رای: انديشه . خرد .
راوِق – راوِغ – راوِك: پالونه . كاسه می خوری . ساف كن .
رستاق – روستاك: ده . ديه . روستا .
رصد – رسد: كمينگاه . چشم دوختن . خيره شدن . چشم انداز. ديدانداز . نگرش . ديد دوز . چشم دوز .
رضوان – رزوان و رزبان (رز = باغ + وان و بان پسوند) : باغ. گلستان.
رطل – رتل: نيم من . پياله بزرگ مي . جام مي .
رقص – رقس – رخس (ريشه اش رخس): رخسيدن. رامشگری. پای كوبی. وَشتن. وَشتیدن.
رمق – رمغ (رمگ): نای . توان . توش . تاب . نيرو . مانده جان .
رونق – رونغ: ( ريشه اش رونك و رونيك ) : زيبايی . درخشندگی. تابش . درخشان. فروغ . روشنی . تر و تازگی. شادابی . رنگ و روغن داشتن . نماك ( همانند روان ) . سامان . نمود . بها . ارزش .
رؤيا – رويا: خواب خوش . تيناب .
ريق – ريغ ( ريگ ) : نيرو . توان . بازمانده جان .
زرداّد – زراد: ( ريشه اش زره ) : جنگ افزار . جنگاج .
زرق – زرغ – زرگ: (‌ريشه اش زر و زرگون ) : رخشنده . زر مانند . روشن . درخشان .
زرق و برق – زرغ و برغ: آرايش . خوسازي . رنگ و روغن دار . روشن . درخشان . ورسازه . پرنما . پر فروغ . پر درخشش.
زرنيق – زرنيغ – زرنيخ: سنگي كاني در هم آميزه .
زعفران – زفران: چادي . چساد . مايه زرد رنگ از زبانه گياه .
زنبق – زنبغ (زنبك): نام گلي . سوسن . سوسن آزاد . گل پيل گوش .
زندقه – زندغه (زنديك): پيروان آيينی پاك و مردمی . پا تازی . باورداران كيش مردمی . پاد آيين تازی .
زنديق – زنديك : نگا به {زندقه} .
زورَق – زورَغ : بلم . كرجي . ناو كوچك . ناوچه .
ساعت – ريشه اش سايه: هاسَر {مانند مادر، از پهلوی} . تَسو (همانند همو )‌. زمان شمار . گاه نما . گهنما . هنگام . گاه.
ساق – ساغ (ساك): شاخ . شاخه . از مچ تا آرنج دست . از غوزك تا زانوي پا .
ساقدوش – ساغدوش (ساكدوش): دامان دار . همدوش . همراه اروس .
ساقه – ساغه (ساكه): شاخه درخت و گياه . دنباله لشگر .
سخط – سخت : خشم بسيار . خشمگيني . ناخشنودي .
سراج – چراغ
سرادق – سرادغ (سرادك): سراپرده . چادرسرا . خرگاه . گرد دودي كه پيرامون چيزي را فرا بگيرد .
سفسطه – سفسته: سخن نادرست . سخن پيچانی . بد وانمودر . واژ فرنودر . شلوغ كاری در سخن . سرگردانی در سخن . سخن گردانی.
سق – سغ: كام . ( سقف دهان نادرست است و بايد گفته شود: سغ دهان = كام ) .
سقف – سغف: ريشه اش {اشكوب}: بام . آسمانه . تاغ . آسمان سرا.
سقنقور – سغنغور: ريگ ماهی.
سليقه – سليغه: خواسته. پسند. گزينه. ديد. روش. شيوه. گزينش. سرشت. نهاد. شيوه. هنر .
سماق – سماغ: سماك
سنجاق – سنجاغ: سوزن دكمه ای (گروهی آنرا تركی ميدانند) .
سنجاق قفلي – سنجاغ سگگي : سنجاغ چفتي . سگگ .
سنجاقك – سنجاغك: سوزنك دكمه ای .
سوق – سوك و سو: بازار . گوشه .
سياق – سياغ: سياهه . روش . راستا . روند . روال . شيوه . رويه .
شأن – شان : بزرگي. منش. آبرو. والايی. فرمندی. بلند پايگی. بالندگی. فرهت. شكوه. ارزش . فرهی . بودمندی . شايستگی .
شاطر – شاتر: زرنگ . چالاك . نان پز . نانوا .
شاقول – شاغول (شاهول– شاخول): آويزه . گلوله آويخته به نخ برای اندازه گيری كجی يا راستي پايه و ديوار .
شاقوله – شاغوله (شاخوله – شاهوله): ريشه منگوله دستار و پارچه.
شصت – شست: شش ده تا. تور ماهيگيری . درشت ترين انگشت .
شطرنج – شترنگ – شترنج: بازی شترنگ .
شعبده – شابده – شگبده: نيرنگ . فريب . تردستی . نبود نمود . نبود بود . ترفند بازي . چشم بندي .
شَق – شَغ – شَخ: راست . كشيده .
شمع – شمه و شماله: سپندار . آتش فروز .
شمعدان – شماله دان: آتشدان . آرفروز .
شمعدانی – شمداني: گل باميك .
شمعك – شمك: ستون . شملك . پايه .
صابوته – سابوته: پيرزن .
صابون – سابون: ( اين واژه از ايران به اروپا رفته و ساوون شده است ) .
صاروج – ساروج: ( ريشه اش چاروگ ) : آهگ و گل رس و خاكستر .
صاف – ساف: هموار . بي دست انداز . يكنواخت . سره . ناب . پاليده . بی آلايش . راست و درست .
صافی – سافي: ساف كننده . پالايه . غربال . پاكي .
صبا – سبا: نام بادي است .
صد – سد : شماره سد .
صدا – سدا: آوا . بانگ .
صراط – سرات ( ريشه اش سِرَت همانند خِرَد ): راه .
صفر– سفر ( از زفر و زفره ): تهی . پوچ . هيچ . آغاز شماره . تيله. توشله . زَفرِه (همانند برده) .
صفر – چَرغ: مرغ شكار همانند باز و شاهين .
صف – سف : رده . رج .
صفير – سفير و سافير: سوت دنباله دار . زوزه باد .
صليب – چليب و چليپا: خاج .
صندل – سندل و چندل : درختي كه چوبي خوشبو دارد .
صندلی – سندلي: چهارپايه نشستن . كرسي .
صَنَم – سَنَم (ريشه اش شَمَن) : شَمَن . بُت . دلبر . يار . دلدار .
صندوق – سندوغ
صنوبر – سنوبر: تبريزي سان . سروسان . ناژ . ناژو .
طاباق – تاباغ – تاباگ و تبگ: خشت پخته . آجر بزرگ .
طارُم – تارُم: خانه چوبين . ديواره . آسمان .
طارمی – تارمي: نرده .
طارونی – تاروني : جامه ابريشمي تيره گون .
طاس – تاس: تشت بزرگ . آوند . كلان . پياله . ساغر . مهره .
طاس – تاس (ريشه اش تز همانند گز) : كچل . بيمو . سر ساف .
طاس كباب – تاس كباب : گونه اي خورشت و خوراكي .
طاق – تاغ و تاك: كمان . بام . ايوان . آسمان . خميدگي ابرو .
طاق – تاغ: تك . يك . يكه . يكتا . تنها . لنگه .
طاقباز – تاغباز: بر پشت خوابيده . ستان خوابيدن .
طاقديس – تاغديس: چين خوردگي زمين .
طاق طاق – تاغ تاغ و تغ تغ: سداز شمشير كوفتن و چيزي .
طاقك – تاغك و تاخك: زيتون تلخ . آزاد درخت .
طاقه – تاغه: تاز . لا . بسته اي از جامه يا پارچه .
طاقيه – تاغيه: كلاه بلند كله غندي . خي چين . دانه چين .
طالار – تالار: راهرو پهن و بزرگ .
طاليسفر – تاليسفر: ميوه بلوت . ميوه جوزبويا .
طاليقون – تاليغون: هفت جوش (آميزه زر – سيم – مس – ارزيز – سرب و آهن و روی) . مس زرد .
طاووس – تاووس: پرنده زيباي رنگارنگ .
طباشير – تباشير: داروي گياهي .
طبرخشت – تبرخشت: شيره گياهي .
طبرخون – تبرخون: سرخ بيد . اناب .
طبرخونی – تبرخوني: سرخ رنگ .
طبرزد – تبرزد: نمك بلورين .
طبری – تبري: وابسته به تبرستان .
طبطاب – تبتاب: سداي كوبيدن .
طبق – تبغ ( ريشه اش تبك – تبنگ و تبوك ): خوانچه. آوند بزرگ.
طبقه – تبغه: ته . تو . پوشش . اشكوبه . رج . زينه . لايه . رده . برگ .
طبل – تبل ( ريشه اش دَبل در چم شكم برآمده – تبر و تبير) : كوس. دهل .
طبّال – تبل زن: دبل زن .
طپانچه – تپانچه: سيلی . جنگ افزار دستی . آسيب . كوهه آب .
طپش – تپش: زدن دل . زدن رگ .
طپوز – توپوز:‌ دبوس .
طپيدن – تپيدن: زدن دل . دل زنه . يكجا نشستن و تكان نخوردن .
طخشيقون – تخشيغون: زير سر تير و نيزه و شمشير .
طرز – ترز: روش . شيوه . سنجه . سنجش .
طراز – تراز: نگار جامه. زيور جامه. فرآويز. آرايش. زر دوزي. سنجش. هموار. برپا. بلند ياب . برابري .
طرازيدن – ترازيدن: سنجيدن . همواری . آرايش . سامان بخشی . بلندی سنج . بلندی ياب . بازده .
طراوت – تراوت و تراود: (‌ريشه اش تر ): تر و تازگي . شادابي .
طربيله – تربيله: شبدر .
طرخ – ترخ: جوي آب . آبگير .
طرخان – ترخان: بزرگ. فرمانده. رهبر .
طرخَشقون – تَرخَشغُون: (ريشه اش تلخ شكوگ ): كاسنی بيابانی. گياهی تلخ .
طرخه – ترخه: آبگيرهاي كوچك . استخرهاي جلوي غنات ها و چاه آب .
طرطانيه – ترتانيه: كرم خاكي .
طرغلوديث – ترغلوديس: دم جنبانك .
طرف – ترف: سود . بهره . بازدهی . بار و بر .
طُرفه – تُرفه (‌همانند سرفه) : چيزهاي نو و تازه و خوب . سود . بهره . دلبر . بازيگر .
طرنشول – ترنشول: گل آفتاب گردان . گل آفتاب گردش .
طُره – تُره: موي پيچيده . زلف روي پيشاني . شكنج مو .
طشت – تشت: ابزار آتشگاه . آوند بزرگ ته گود .
طفشيقون – تفشيغون: گل پيام آور . گل پيك .
طلا – تلا : زر .
طلسم – تلسم: پيرامون بندي . نيرو ستايي . گره كاري . جادو .
طلق – تلغ و تلك: برگه نازك . برگه بلورين يا شيشه ای . سنگی كانی كه نازك و شكننده است . زربرگ .
طَماطِم – تَماتِم: گوجه فرنگي .
طماله – تماله: مشك چوپان .
طمطراق – تمتراغ و تومتوراغ: فرو شكوه . خودنمايی . اهن و تولوپ .
طنّاز – تن ناز: خرامان . كش خرام . پرناز . دلربا .
طنبور– تنبور: ابزار رامشگري و خنياگري . ساز .
طنز – تنز: شوخی . ريشخند . نگاه با گوشه چشم از راه سرزنش . سخن شيرين . سخن لوده . سخن گوشه دار .
طنطنه – تنتنه: فر و شكوه .
طنين – تنين: واكنش سدا . موج سدا . آوای زنگ دار .
طوسی – توسی : خاكستری . از مردم توس .
طوطی – توتی: پرنده خوشرنگ و خوش سخن .
طوفان – توفان: باد و باران تند . گردباد . رگبار . گرد و خاك تند .
طوق – توغ: ( ريشه اش يوغ ) : چنبره . گردن بند . هر چيز گرد . چرخه . زه . گلوبند. پاره .
طومار – تومار: نامه بلند . نوشته دراز . لوله نامه .
طيره – تيره: تاريك . سياه .
طيطو – تيتو : مرغابي . مرغ سنگخوار .
طيفي – تيفی: گياه پهن برگ .
طيلسان – تيلسان: جامه گشاد و بلند .گونه اي كلاه .
عبقر – اَبغَر: ( ريشه اش آبكار ) : با گوهر . درخشنده . با شكوه . رسا .
عبقری – ابغري: گوهرين . ريشه دار . پر فروغ .
عرابه – ارابه: اَرادِه. چرخ . گردونه .
عراده – اَرادِه: چرخ . گردونه . ارابه .
عراق – اراك (‌ريشه اش ايراه) : زمين پست. پايين. زير. كناره دريا. کنار آب. زمين هموار .
عربون – اربون: (همانند ارزون) : پيش پرداخت . بهاي كالا .
عرض – ارز (همانند پلك) (ريشه اش ارز و ارج) : آبرو . والايی . گوهر . سرشت . جَنم ( همانند كلم ) .
عُرضه – اُرزه: (ريشه اش اُرز و اُرج): كارداني . شايستگي . نيرومندی . ارزش . نيرو . توانايی . جربزه . كارآمدی . سزاواری . بايستگی . كاربری . كاركشتگی .
عرعر – ارار: نام درختی است . سدای دراز گوش .
عروس – اروس (اروسه در اوستا)‌: سپيد پوش . بيوگان . وَبو (همانند سبو) . دُغد (همانند مرغ ). وبی ( همانند همی در گيلان ) .
عسكر – تازی شده لشگر: ( اين واژه هيچ پيوندی با واژه {عسك} در چم بی تخم كه تازی است ندارد) .
عسل – اسل: مَنج (همانند گنج). انگبین . انگوبین
عصفر – اسفر (اسپور): گلرنگ .
عطر – اتر: خوشبو .
عقيق – اغيغ: پاكند . سنگ گرانبهاي دُرمانند .
علف – الف: چرامين . گياه . رستني . روييدنی .
عناب – اناب: ترخون . چيلانه . شيلانه .
عنبر – انبر: داربوی . شاه بوی . بان .
عنتر – انتر: بوزينه . ميمون .
عود – اود: سندهان . انجوج . گياه خوشبو . داربوي . چنگ . ساز.
عيّار – ای يار:جوانمرد. جوان زن. راد . والا. بزرگ . ايران پرست
عينك – آينك و آيينك: چشمزن .
غَلط – غَلت: چرخيدن . غلتيدن .
غَلَط – غَلَت: نادرست . پرت . نابه جا .
غلطيدن– غلتيدن: چرخ زدن .
غوطه – غوته (ريشه اش گود): آب تني. شنا. پاغوشي. درگودي آب شدن. آب بازي.
غوطه خوردن – غوته خوردن: سر زير آب فرو بردن . شناوری كردن . شنا كردن . آب تنی نمودن . پاغوشی.
غوطه ور – غوته ور: در آب شده . آب باز . آب ورز . شناور . شناگر .
فاتونيقي – فاتونيغی: بستان افروز .
فارسطاريون – فارستاريون: گل شاه پسند .
فاريقون – فاريغون: گياه آبی .
فاق – فاغ : شكاف غلم . شكاف ريش .
فاق – فاغ (ريشه اش فاژ ) : باز كردن دهان .
فانوسقه – فانوسغه و فانوسخه: جاي فشنگ .
فراتق – فراته ( همانند گشاده ) : گرد و شكري .
فربانيون – پربانيون: گل هميشه بهار . گل مينا .
فرسخ – فرسنگ.
فَسطاط – فُستات ( همانند پُركار ) : سراپرده . خرگاه .
فسقلي – فسغلی: كوچولو . ريز . خرد . ناچيز .
فطوره – فتوره: پارچه .
فغفور – بغپور: فرزند خدا .
فق – فغ : درخت اولس . درخت ممرز .
فقاع – فغاع و فوگان: آب جو . گونه اي مي .
فلقمونيا – فلغمونيا: دمل چركين .
فندق – فندغ (ريشه اش بندگ) : دانه خوراكي .
فنقلي – فنغلي: كوچولو . خرد . ناچيز . كوتاه . ريزه .
فوتنج – پودنگ و پودنه: گونه ای سبزی خوشبوی خوردنی .
فوطه – فوته: دستار . رومال . لنگ گرمابه . گونه اي كلاه .
قاب – غاب ( ريشه اش كاب – گروهی ريشه اش را كابوك و كابك ميدانند كه در چم آشيانه پرندگان است) : چهار چوبه . فرتورجا .
قاب كردن – غاب كردن: جا سازی .
قابوس – كاوس: مرد خوش رنگ و رو .
قاپول – غاپول: ناودان .
قاتق – غاتغ: چاشن. نان خورش . خوراك ( ريشه آن كاتخ و كتخ ) .
قاتق كردن – غاتغ كردن: به هم آميختن . نانخورش را آهسته خوردن .
قاتی – غاتي: درهم . آميزه . آميغ . به هم آميخته .
قاتی پاتی – غاتي پاتي: به هم ريخته . آميغ شده .
قاتی زدن – غاتي زدن: آميختن . در هم كردن .
قاتی شدن – غاتی شدن: در هم شدن . آميخته شدن .
قاتی كردن – غاتي كردن: به هم ريختن . در هم كردن . آميختن .
قادوس – غادوس (ريشه اش گاودوش): خم . بشكه . تغار .
قار قار– غارغار‌ : سدای كلاغ . برف . چند رنگه .
قارت و قورت – غارت و غورت: داد و فرياد . شاخ و شانه كشيدن.
قارچ – غارچ: سماروخ . گپگ . كلاه ديوان .
قارن – غارن و كارن: از خاندان بزرگ ساسانيان و اشكانيان .
قار و قور – غار و غور: سر و سدا .
قاز – غاز: پشيز . پول بی ارزش . پرنده آبي .
قاس – غاس: وزغ . غوك . غورباغه .
قاشق – غاشغ (ريشه اش كپچه و كفچه).
قاضي – غازي و كاديك (‌ريشه اش كاديك پهلوی ) : داور . دادور . دادرس . كادی .
قاطر – غاتر: خر اسب. استر. چمنا.
قاطون – غاتون: نشادر .
قاف – غاف و كاف: نام كوهي افسانه اي.
قاف تا قاف – غاف تا غاف و كاف تا كاف: كران تا كران . سراسر جهان .
قاق – غاغ (ريشه اش كاك): خشك . شكننده . لاغر. باريك .
قاقا – غاغا (ريشه اش كاكا): شيريني كودكان .
قاقاليلي – غاغاليلی: شيريني بچه ها .
قاق شدن – غاغ شدن: زار و نزار شدن . لاغر شد . باختن در بازی. تير به نشانه ننشستن . بور شدن . باختن .
قاقلی – غاغلی (ريشه اش كاكلی): خوراكی کودکانه.
قاقم – غاغم (ريشه اش كاكم) : پستانداري از تيره سمور . دله .
قالب – غالب (ريشه اش كالب و كالبد): كالب . اندازه . كالبد . پيمانه. پيكر .
قالب سازی – غالب سازی: كالب سازي . ريخته گری .
قالب گيری – غالب گيری: كالب گيری . اندازه گيری . پيمانه گيری.
قالبی – غالبی: اندازه . كالبی .
قالتاق – غالتاغ: كسيكه در سر و سدا راه انداختن بيمانند است . نيرنگ باز . بد جنس . كلاهبردار . شلوغ كن . داد و فريادی .
قال قال كردن – غال غال كردن (غلغل): سر و سدا كردن. داد و فرياد. جيغ و داد. دار دار كردن . همهمه كردن هياهو كردن . تند سخن گفتن . سخن ديگران را ناديده انگاشتن .
قال كردن – غال كردن: شورش پديد آوردن. هنگامه بر پا كردن. دو به هم زدن. شلوغ كردن .
قال گذاشتن – غال گذاشتن: چشم به راه گذاشتن . فريب دادن . تنها گذاشتن . گريختن .
قالنجه – غالنجه: نام پرنده اي همچون فاخته .
قالوس – غالوس: نوا . آواز . ترانه .
قانقاريا – غانغاريا: مردگي بخشي از اندام .
قانون – غانون (ريشه اش كانون): روش . آيين . داتي ها . دات . داد. آسا . فرسار . شيوه . گذار . دستگاه نوازندگي . ساز .
قانوناً – غانونی: به دستور غانون . برابر غانون . داتانه . فرسارانه
قاوَرد – غاوَرد (همانند ناورد): گونه ای شيرينی . آرد و شكر و روغن .
قاه قاه – غاه غاه: سداي خنده .
قايم – غايم (ريشه اش غيم همانند دری): نهان . پنهان . نا آشكار. سفت. سخت .
قايم انداز – غايم انداز: نردباز شايسته . شترنج باز استاد .
قايم بازی– غايم بازي: پنهان بازي . غايم موشك بازی .
قايم موشك – غايم باشك و غايم موشك: بازي پنهان شدن . كمين كردن . نهان بازی . پنهان بازی . پنهان باشی.
قبا – غبا در پهلوی(كباك): پوشاك بلند . پوشاك گروهی از تازی پرستان كه دستار نيز بر سر دارند .
قبراق– غبراغ: چهار چشم شدن . از جا در رفتن .
قبرغه – غبرغه (ريشه اش گبرگه): ابزار ورزش ورزشكاران . دنده . پهلو . مهره های كمر.
قبه – غبه (ريشه اش گنبد و گنبه ): گردی بالای هر چيز . گنبد . هر چيز شكم برآمده درون تهی . خوازه . كوپله.
قپان – غپان (ريشه اش كپان): ترازوی بزرگ . ترازوی يك پله . كَرَستون (همانند نمكدون ).
قپ – غپ (ريشه اش گپ): گونه . چهره . رخساره . يك سوی رخ .
قپي آمدن – غپی آمدن (كپي آمدن) : لاف و گزاف زدن . خود را نشان دادن . خود نمايي . دروغ گفتن . خود گنده نمايي .
قچك – غچك (غژك): دستگاه نوازندگي .
قد – غد ( همانند شد ) : يك دنده . لجباز . خودخواه . خود سر .
قداره – غداره – كداره – كتاره: شمشير كوتاه . خنجر مانند .
قدقد – غدغد: آواي مرغ .
قدك – غدك: كرباس رنگين .
قدومه – غدومه : دانه گياهی .
قديفه – غديفه : آب چين گرمابه . دانه چين . تن خشك كن .
قرابه – غرابه ( در پهلوی : كراوه ) : تنگ باده . تنگ می ناز .
قراخان – غراخان : پسر افراسياب . سپهسالار انوشيروان دادگر .
قُر – غُر ( همانند پل ) : ورم تخم . فرورفتگي هر چيزي .
قِر – غِر ( همانند دل ) : خرامش . چرخش كمر . ادا .
قربان – غربان و كربان : جانفشانی . درد چين . يزش (‌همانند وزش) .
قِر دادن – غِر دادن : پايكوبی . دست افشانی . خراميدن . كمر چرخانی .
قرص – غرس (همانند گرگ): پايدار. استوار. گردی . گرده (همانند پرده) . دانه . تا . كليچه . كلوچه . سفت .
قرط – غرت : شيوه ناپسند . ناشايست . كار نادرست . روش ناپخته .
قرطه – غرته – گرته و كرته : پيراهن . نيم تنه . جامه كوتاه .
قرطي – غرتي : بد كاره . هرزه . خود آراي سبك . ناشايستكار .
قرقار – غرغار : گونه ای كبوتر .
قرقاول – غرغاول : گونه ای پرنده . تذرو . ترنگ ( همانند بلند ) .
قرقر – غرغر : غرولند كردن . زير لب وزوز كردن .
قِرقِر – غِرغِر: سدای چيزی كه به گرد خود ميچرخد . سدای چرخ . سدای گردونه آسيا .
قرقوی – غرغوی : مار كوچك .
قرقی – غرغی : باز شكاری كوچك .
قركن – غركن : جوی نو كنده . آب كنده .
قرمپوف – غرومپوف: نادان . بدكاره . زن به مزد .
قرمدنگ – غرمدنگ : نادان . ناشايستكار . بدجنس . الدنگ .
قرمز – غرمز : سرخ . شنگرف .
قرنفل – غرنفل : گل ميخك .
قرچه – غرچه : يكي از نواهاي ايراني .
قر و قربيله – غر و غربيله : ‌ناز و كرشمه . ناز و ادا .
قره سو – غره سو : نام رودخانه اي در آذربايجان .
قزاغند – غزاوه ( ريشه اش كجاوه ) : پالكی . تخت روان . كجاوه .
قژ – غژ – كژ و كج : ابريشم . پرنيان . پرند .
قسراق – غسراغ : ناديان جوان .
قسطاس – غستاس ( ريشه اش غپان و كپان ) : ترازوي بزرگ .
قشقرق – غشغرغ : داد و فرياد . الم شنگه . جيغ و داد . هياهو .
قشقره – غشغره : جنجال . داد و فرياد . هنگامه . هياهو .
قشمشم – غشمشم : لوس . ننر . خودستا . خوبين . خودآرا .
قشنگ – غشنگ : زيبا . خوشرو . خوشگل . خوش اندام .
قرنطينه – غرنتينه : ايستگاه بهداشتی . بهداری مرزی .
قطران – غتران و كيتران: مايه ای سياهرنگ . ترپون ( همانند گلگون ) . سرو كوهی . شهری افسانه ای .
قفس – غفس : زندان پرنده ( ريشه كاژ فرانسه ) .
قفسه – غفسه : پهنه سينه . اشكاف . گنجه . رج و رده هر چيزی .
قفيز – غفيز ( ريشه اش كفيز) : اندازه گيری . يك دهم گريو ( به تازی جريب شده است ) . برابر با ده هزار گز .
قِقِناق – غِغِناغ (ريشه اش گِگِناك با سركش زير دو گاف ) : اين واژه همان است كه امروز « خاگينه » شده است.
قُقنُس – غُغنُس : مرغ آتش .
ققنوس – غغنوس: ککنوس. مرغ آتش .
قَلا – غَلا: فلاخن . زاج سياه . آرام . آسوده . ساده .
قلاب – غلاب: آهن رسته دار سر برگشته . چنگك . آكج . كجك . كژك .
قلاب دوزي – غلاب دوزي : بافتني از ابريشم با گل و بوته .
قلاب سنگ – غلاب سنگ : سنگ فلاخن . سنگ پرتاب . آزار دادن. امروز و فردا كردن . كار انجام ندادن . سردواندن .
قلابه – غلابه : بند و زنجير .
قلابي – غلابي : نادرست . ناسره . دغلي .
قلاج – غلاج ( همانند گداز ) : دميدن به آتش . دم زدن به غليان .
قلاسنگ – غلاسنگ و كلاسنگ : فلاخن يا سنگ غلاب .
قلاش – غلاش ( ريشه اش كلاش ) : باجگير . نيرنگ باز . فريبكار. گردن كلفت . مردم آزار .
قلاشي – غلاشي : باج بگيری . نيرنگ بازی . فريبكاری .
قلبه – غلبه ( همانند كلبه ) : چوب گاوآهن براي شيار .
قلپ – غلپ ( همانند دهل ) : يك پيك آب . يكبار نوش .
قلتبان – غلتبان : سنگ بام غلتان . زن به مزد . بدكاره . هرزه .
قلعه – كليه ( ريشه اش كلات )‌: بارو . برج . دژ . باره . كلاته .
قلفتی – غلفتی : يك جا . ناگهان . يهو .
قلقل – غلغل : آوای برون آمدن آب از كوزه يا جای تنگ . جوشيدن آب و آوای می ناز در پياله .
قَلقَلك – غَلغَلك: كوزه دهان تنگ .
قِلقِلك – غِلغِلك: خارش اندام كه خنده ميآورد . خارش خنده آور . آزار دادن .
قِلقلي – غِلغلي : گرد . فربه . توپول .
قُلك – غُلك : كوزه پول كودكان . پس انداز گاه كودكان .
قَلم – غَلم ( ريشه اش كلوم پهلوي ) : خامه . كلك .
از اين واژه همكردهاي بسياري داريم مانند: غلم زدن . غلمزن . غلمزده . غلم كردن ( از ميان بردن . بريدن ) . غلم سر كردن . غلم شدن . غلم شكستن . غلمكاری . غلمكار سازی . غلم مو ( خامه . پتاره ) . غلمی ( زيبا – كشيده . بلند ) . غلمي كردن . غلمي شدن . غلمه . غلمه كردن . غلمه زدن . غلمرو . آش شله غلمكار . غلمدست. غلم تراش . غلم خوردگي . غلمداد كردن . غلمدان . غلمستان ( نيستان . نهالستان . بيشه) .
قلمبه – غلمبه ( ريشه اش كلنبه ) : چيزهای درهم پيچيده . سخن نا آشكار و پيچيده . برجسته . ورآمده . بغرنج. دشوار . گنده .
قلمبه گو – غلمبه گو : بغرنج گو . لاف زن . گزافه گو . پيچيده سخن .
قلندر – غلندر ريشه اش (كلندر ) : ويلان . سرگردان . بي بند و بار . ولنگار . دوره گرد . سر به بيابان . دست از همه چيز شسته . آزاد.
قلوه – غلوه ( ريشه اش كُلوه همانند گربه ) : گِرد و دُرُشت . ورآمده
قلوه كن – غلوه كن : ريشه كن . پاره . سوراخ .
قله – غله ( ريشه اش كله همانند شده ) : سركوه . برآمدگی هر چيز. ستيغ . تارك . اوج . بالا . بلندی .
قليا – غليا : زاج سياه .
قليان – غليان : گل خيزان . آتش سر .
قليه – غليه : ريزه هاي گوشت .
قم – غم و كم ( ريشه اش كم – كمب همانند دم و دمب ) : گودی . زمين پست . زمين پايين . ته گود .
قمار – غمار : بازي . منگيا .
قماشير – كماشير : شيره كرفس كوهي .
قمبيل – غمبيل : كرشمه و ادا (‌غر وغمبيل : ناز و ادا – خود چرخانی ) .
قمپوز – غمپوز : باد داشتن . خودپسندی . خود نشان دادن .
قمری – غمری : فاخته . پرنده كوكو .
قمصر – غمسر و كي سر : ( از ريشه كي و سر = كيان سر ) .
قمصور – غمسور : سست . از هم پاشيده . درهم ريخته . ناتوان . بی نيرو ( ريشه آن : كم سو: در چم فروغ و كم روشنايی است ) .
قمقمه – غمغمه ( ريشه اش كمكمه): آوند كوچك آب . دبه آبی ( كم همانند گم : در چم برآمده و درون تهی است .
قمه – غمه : شمشير كوتاه دولبه .
قميش – غميش : ناز كردن . ادا درآوردن . كرشمه آمدن .
قَنات – غَنات ( ريشه اش كنده آب و از كندن است ) : چاه كنده شده براي آب . كاريز . آبراهه . واژه « خندق» نيز از كندن است . تازی واژه « مقنی » را به چم لاروب و چاه كن از آن ساخته است .
قَناد – غند ساز . شكر ريز .
قناره – غناره و كناره : سيخ غلابدار گوشت فروشی . چنگك .
قناري – غناري ( ريشه اش كناری . كاناری ) :‌ گنجشگ رنگارنگ و خوش آواز .
قناس – غناس : كج . كژ . ناهموار . ناجور . زشت .
قُنبل – غُنبل ( ريشه اش گنبل همانند سُنبل ) : گرد و برآمده . درشت. تنومند . كپل . كفل .
قند – غند ( ريشه اش كند همانند زند ) : شكر بسته و فسرده .
قندرون – غندرون : گونه اي شيره درختی كه آنرا ميجوند . سغز .
قنديل – غنديل و كنديل : چلچراغ .
قن قن – غنغن : زبان گرفتگی . بد سخن گفتن . تته پته كردن . گويش اين واژه همانند » وزوز » است .
قن قن – غنغن ( همانند گلبن ) : نغ زدن . سدای گربه هنگام خوردن. غرغر كردن . زير لب سخن گفتن .
قنوده – غنوده : نترس . بي پروا . بيباك .
قو – غو: پرنده زيبا و سپيد رنگ . بخش خشك درخت برای سوزاندن .
قواره – غواره و كواره : پارچه بريده شده به اندازه يك دست پوشاك. بسته پارچه . پيكر. اندام . ريخت . نما .
قوام – غوام و كوام : رسيدن . درست شدن . به جا آمدن . جا افتادن.
قوت – غوت (كود و كوت همانند بود ) : خوراكي . خوردنی . نيرو.
قوت لايموت – غوت زندگي : غوتي كه بتوان زنده ماند . خوردنی به اندازه زنده ماندن .
قوباغه – غورباغه : وزغ .
قورت – غورت : يكبار نوشيدن . پيك .
قورت دادن – غورت دادن : فرو بردن . اوباريدن .
قوز – غوز ( ريشه اش گوژ ) : برآمدگي در پشت كسي يا چيزي .
قوزك – غوزك ( كوزك ) : استخوان برآمده در دست و پا . ( غوزك پا ) .
قوقو – غوغو ( ريشه اش كوكو ): آواز و نام پرنده ای . سدای خروس . آوای خروش . دكمه كلاه و پيراهن .
قوقولوقوقو – غوغولوغوغو : سدا و آوای خروس. آوازخوانی خروس .
قولنج – غولنج – كولنج : رگ گرفتگي . مهره گرفتگي . كنجول شدن . درهم پيچيدن . درد شكم . درد پهلو . درد پشت . گرفتگي .
قهرمان – غهرمان ( ريشه اش كهرمان از كر = كردن + مان = منش: در چم كارانديش و به كار) . امروز در چم : دلاور . دلير . پيكارجو . پهلوان . برنده . نامدار .
قهقهه – غهغهه – غهغه : خنده بلند و دنباله دار . ( ريشه اش غاه غاه در چم بلند خنديدن ) .
قهوه – غهوه – كهوه .
قير – غير : مايه سياه رنگ . كرف ( همانند كرج ) . زفت ( همانند چفت ) .
قيراط – غيرات : نيم دانگ يا چهار جو و يك بيست و دوم دينار .
قيروان – غيروان ( ريشه اش كاروان ) : لشگر . زمين آباد .
قيروطی – غيروتی : موم روغن . رنگ سياه .
قيسی – غيسی : ميوه خشكه . برگه .
قيصر – غيسر ( ريشه اش : كي + سر = كی سر كه كسرا شده است و در رومی سزار ) .
قيطان – غيتان : بافته شده باريكي از ابريشم يا نخ يا پنبه .
قيطران – غيتران : دارويی است گياهی .
قيف – غيف : ابزار دهان گشاد و ته تنگ .
قيفال – غيفال : رگی است در بازو .
قيقاج – غيغاج : چپ و راست رفتن . چپ شدن . نشانه رفتن . تير انداختن . سوار از پشت سر .
قيلی ويلی – غيلی ويلی : غنج زدن . خواهان شدن . غلغلك .
كنيسه – دگرگون شده « كنشت » فارسي است .
لعاب – لآب ( ريشه اش لايه آب ) : آب سفت شده . سفت آب . آب لايه . ليزابه . ليز آب .
لبّاده – لباده ( ريشه اش لباد ) : روپوش . روپوش نمدين .
لحيم – لهيم : جوش دادن . جوشگری .
لحيم گري – لهيم گری : جوشگری .
لعل – لال و لاله : گوهر . سنگ بهادار .
لق – لغ : شل . لرزان . نا استوار . ناپايدار . رها . ول .
لقلق – لغلغ : شل و ول . سست . رها .
لقلقو – لغلغو : شل . ول . رها . نا استوار . لرزان . نا پايدار .
لقوه – لغوه : گرفتگی آرواره . گرفتگی چانه . فلجی دهان . لرزش .
لوط – لوت : برهنه . لخت .
لوطی – لوتی ( ريشه اش لودي ) : رند . راد . با گذشت . بي پروا .
ليقه – ليغه – ليغ : دوده گير . پرز ( همانند گرز ) .
مايع – مايه ( مايعات نادرست است . مايه ها درست است ) .
محال – مهال : سامان . ناشدني . ناباي . انجام ناپذير . نشدني . ناشو
محراب – مهراب : نيايشگاه . ايوانچه نيايشگاه .
مزاح – مزاه ( از ريشه مز و مزه ): شوخی . خيتال . لودگی . گواژ. گواژه . كارنگ ( همانند سارنگ ) . مزه اندازی .
مسقطي – مسغتي : لوزينه . گونه شيريني .
مشق – مشغ – مشخ – مخش: نوشتن . ورزش با جنگ افزار. سرمشق = سرمشخ : نمونه . دستور كار . الگو) .
مشمع – مشما : مومي .
مضمضه – مزمزه : چشيدن . گرداندن آب در دهان . مزش .
مغناطيس – مغناتيس : آهن ربا .
مقوا – مغوا – موغوا : كاغذ سفت و سخت .
ملاط – ملات : گلي كه سنگ و آجر را در ساختمان به هم ميچسباند . شن مايه . گل ديوار . آژند .
منجنيق – منجنيغ : كشكنجير . افزار پران . تير پران .
منجوق – منجوغ : ماهيچه درفش . پولك .
مَنقَل – مَنغَل ( منگل ) : آتشدان . ( منقل در تازي به چم كوره راه و راه كوهي و كفش كهنه است ) .
ناقلا – ناغلا : نا آرام . زيرك . آزار رسان . كلك زن . نادرستكار . با هوش .
نبض – نبز : تپش رگ . جهش خون در رگ .
نسطوری – نستوري : پيشواي ديني ترسايان .
نعلبكی – نلبكی : زير استكانی . زير فنجانی . زير پنكانی .
نعنا – نانا – نه نو : پونه . گياه خوشبو .
نق – نغ : غرولند .
نقره – نغره : سيم .
نقل – نغل : شكر بادامي .
نق نقو – نغ نغو : غرولندو . غرغرو . بهانه جو .
واق واق – واغ واغ – وغ وغ : سدای سگ .
ورق – ورغ : برگ .
ورقه – ورغه : برگه – كاغذ .
وق – وغ : سداي سگ . ورغلمبيدگی چشم .
ياقوت – ياغوت – ياكند ( همانند پازند ) : سنگ گرانبهاي رنگارنگ.
يعنی – يانی (ريشه اوستايی) : يان و ياني در چم روشن نمودن . آشكار كردن . بازنمود ساختن . دوباره گويی . بازگويی . به گونه ای ديگر . به سخنی ديگر .
يقلاوي – يغلاوی : روغن داغ كن . تابه كوچك دسته دار .
يقه – يغه – يخه : گريبان . پيرامون گلو .

No comments: