Tuesday, May 23, 2006

Silence سکوت


سکوت

از من بگذر
نه، نه، نه ... هرگز، هرگز
همه توهم و خیالی بیش نبود
از من بگذر

ای کاش هرگز به دنیا نیامده بودم
درد می خواهم، درد جانگیر
چرا که فراموش نکردم حتی یک لحظه را
عشق بی جواب چون برگی در مسیر باد

یادم ندادی
ارتباط با دنیای برون چگونه
خوبیها لوث شدند و بدیها چشم پوشیدنی
چه دنیایی؟

اشکها بی ارزش گشته
التماسها تکراری و
فضولی کردن راهی برای سنجش نیات
ظالمانه دلم را به آتش کشیدند

خدایا ز جان من چه خواهی
مرا درین بادیه به حال خود وا نهادی
در اینجا کسی به من نیازی ندارد
من مریضم، مریض ...

خسته از ریا و دورویی
نگاههای زیرچشمی و چپ چپ
گویی که شیطانیم در جلد انس
این بود سطح تفکر عاقلانت

.
.
.

در نهایت سکوت را برمی گزینم